loading...

مجله خبری تشریفات

بازدید : 15
سه شنبه 2 اسفند 1401 زمان : 10:46

پس وارد شدم و درود گفتم . پاسخ پسندیده داد و بسیار احترام کرد و من‌را در مکان پسندیده نشانید . قبل از آن که اینجانب حرف بیان کنم، وی کلام استارت کرد و بیان کرد: «ای حسن بن مثله! اینجانب خوابیده بودم . فردی در فقیه رؤیا به اینجانب اذعان کرد:

« فردی به اسم حسن بن مثله، هکر نستان، از جمکران پیش تو خواهد آمد . آن چه بگوید، پک پذیرایی ترحیم مشهد اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن که سخن وی، سخن ما می‌باشد . هیچ گاه، سخن او‌را رد مکن . » از خواب بیدار شدم و تا این ساعت منتظر تو بودم .

حسن بن مثله، ماجرا را مشروحا برای وی نقل کرد . سید ابوالحسن، امرکرد بر اسب‏ها زین نهادند . سوار شدند . به سوی ده (جمکران) رهسپار گردیدند .

زیرا به مجاورت ده رسیدند، جعفر شبان را دیدند که گله‏اش را در کنار نحوه به چرا آورده بود . حسن بن مثله، به بین گله رفت . آن بز که از پشت‏راز گله می‏آمد، به سویش دوید . حسن بن مثله، آن بز را گرفت و خواست پولش را پرداخت نماید که جعفر اعلام‌کرد : « به معبود پیمان! تاکنون، اینجانب این بز را ندیده بودم و هیچوقت در گله‏ی اینجانب عدم وجود، جز امروز که میان گله، آن را دیدم و هر چند خواستم که آن را بگیرم، میسر نشد » .

پس آن بز را به منزلت آوردند و در آن جا سر بریدند .

سید ابوالحسن الرضا به آن محل معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را از وی گرفت .

آنگاه وجوه رهق را نیز از همسایه آن جا گرفتند و به ساختمان مسجد پرداختند و سقف مسجد را با چوب پوشانیدند .

پس وارد شدم و درود گفتم . پاسخ پسندیده داد و بسیار احترام کرد و من‌را در مکان پسندیده نشانید . قبل از آن که اینجانب حرف بیان کنم، وی کلام استارت کرد و بیان کرد: «ای حسن بن مثله! اینجانب خوابیده بودم . فردی در فقیه رؤیا به اینجانب اذعان کرد:

« فردی به اسم حسن بن مثله، هکر نستان، از جمکران پیش تو خواهد آمد . آن چه بگوید، پک پذیرایی ترحیم مشهد اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن که سخن وی، سخن ما می‌باشد . هیچ گاه، سخن او‌را رد مکن . » از خواب بیدار شدم و تا این ساعت منتظر تو بودم .

حسن بن مثله، ماجرا را مشروحا برای وی نقل کرد . سید ابوالحسن، امرکرد بر اسب‏ها زین نهادند . سوار شدند . به سوی ده (جمکران) رهسپار گردیدند .

زیرا به مجاورت ده رسیدند، جعفر شبان را دیدند که گله‏اش را در کنار نحوه به چرا آورده بود . حسن بن مثله، به بین گله رفت . آن بز که از پشت‏راز گله می‏آمد، به سویش دوید . حسن بن مثله، آن بز را گرفت و خواست پولش را پرداخت نماید که جعفر اعلام‌کرد : « به معبود پیمان! تاکنون، اینجانب این بز را ندیده بودم و هیچوقت در گله‏ی اینجانب عدم وجود، جز امروز که میان گله، آن را دیدم و هر چند خواستم که آن را بگیرم، میسر نشد » .

پس آن بز را به منزلت آوردند و در آن جا سر بریدند .

سید ابوالحسن الرضا به آن محل معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را از وی گرفت .

آنگاه وجوه رهق را نیز از همسایه آن جا گرفتند و به ساختمان مسجد پرداختند و سقف مسجد را با چوب پوشانیدند .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
لینک دوستان
آمار سایت
  • کل مطالب : 110
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 173
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 270
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 174
  • بازدید ماه : 4395
  • بازدید سال : 8327
  • بازدید کلی : 8919
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی